آیا شده تا حالا فکر کنی به چشم کسی نمی آی . برای این که دیگرانم تو رو ببینن و بفهمن که تو هم هستی و وجود داری چکار می کنی ؟ راستی اصلا چقدر براتون مهمه که دیگران شما رو هم ببینن ؟ خیلی آدمها برای اینکه دیده بشه خودشون رو به آب و آتیش می زنن و هر کاری می کنن ، درست یا نادرست .
اگر شما هم می خواهید دیده بشین این حکایت رو بخونین :
دانه کوچک دلش می خواست به چشم بیاد اما نمی دانست چگونه ؟ گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشمها می گذشت ؛ گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت : من هستم ، من اینجا هستم ، تماشایم کنید . اما فقط پرنده های گرسنه و حشره هایی که دنبال آذوقه زمستان شان بودند به او نگاه می کردند آن هم فقط به عنوان غذا .
دانه از این خستگی به تنگ آمده بود . از این همه گم بودن و کوچکی . یک روز به خدا گفت : نه این رسمش نیست ، من به چشم هیچکس نمی آیم . کاش منو کمی بزرگتر ، فقط کمی بزرگتر می آفریدی !
خدا گفت : عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگتر از آن که فکر می کنی ؛ حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی . رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای . راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی هرگز دیده نمی شوی . خودت را از چشمها پنهان کن تا دیده شوی .
دانه کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید . اما زیر خاک رفت و خودش را پنهان کرد . رفت تا به حرفهای خدا بیشتر فکر کند .
سالهای بعد دانه کوچک سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست ندیده اش بگیرد و به چشم همه می آمد .
فکر کنم حالا یاد گرفته باشیم که چه طور می شود به چشم آمد . البته به نظرم مهمتر این است که به این فکر کنیم که باید به چشم چه کسی بیائیم .
دوستان ، در شبهای قدر ما را هم در دعای خیرتان شریک کنید .